loading...
تاریخ زندگی
لایو بازدید : 39 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)

درزندگی زخم هایی هستند که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد ...

این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد ، چون عموماً باور دارند که این دردهای باور نکردنی را جز اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند .

و اگر کسی بنویسد یا بگوید ، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی کنند .

زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدر است .

در طی تجربیات زندگی متوجه شدم که چه ورطه ی هولناکی میان من و دیگران است و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد . تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم

 

و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی کنم !

حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره ی آنرا ، نه ! شراب آن را قطره قطره در گلوی خشک سایه ام بچکانم  .

 به درک ! میخواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند ، میخواهد هفتادسال سیاه هم نخواند . من فقط برای اینکه احتیاج به نوشتن دارم که برایم ضروری شده !  

 من محتاجم ، پیش از پیش محتاجم که افکار خود را به موجود خیالی خودم ، به سایه ی خودم ارتباط بدهم  چون ناخوشی ، دنیای جدیدی در من تولید کرد ، یک دنیای ناشناس ، محو و پر از تصویر ها و رنگ هایی که در حال سلامت نمیشود تصور کرد !

چیزی که تحمل ناپذیر است حس میکردم از همه این مردمی که میدیدم و میانشان زندگی کردم دور هستم ولی یک شباهت ظاهری ، یک شباهت محو و دور و در عین حال نزدیک من را به آنها مربوط میکرد ... حضور مرگ !

ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که مارا از فریب زندگی نجات میدهد ، و در ته زندگی اوست که مارا صدا میزند و به سوی خودش میکشاند !

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 36
  • بازدید کلی : 291